متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

کدامیک...

 

 

شیرین ترین را تو گفتی... "عاشقم" 

 

تلخ ترین را هم تو گفتی... "متنفرم" 

 

... و براستی کدامیک حرف دلت بود!

برداشت چیست؟

 

 

 

 

معنایش را نفهمیدم. چون زن نیستم. 

شما "برداشتتان " چیست؟ 

چی میشه گفت!

 

 

گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org 

 

 

حتی آن دنیا هم اسیر جیب های کسانی است که فقط مردم را به سوی جبر سوق می دهند ... 

 

 

آه از دل ما...

 

 

در تفکرات غم دیده ام نشانی از بوی حق نمی بینم. پیرامونم سرشار از دروغ شده. حتی ثانیه ها هم به دقیقه ها دروغ می گویند تا مبادا گذر زمان بر دلهای بی روح مردمان حس شود.  

آه که چه سرد می گذریم از خلای که بر پیکر بی جانمان می گذرد و دم نمیزنیم.  

 

نمی دانم شاید خود به خود دروغ می دهم به خود. 

اما زمانی که نگاهم را به دور دستها می اندازم جز سیاهی و تیرگی نمی بینم.  

دستها سرد و نگاهها مجهول... دلها سرد و افکار ننگ... همه از برای خود... به هر قیمتی... حتی به قیمت ریا و دورغ... و یا........ 

 

دلم بد گرفته

 

 

 

خیابانها بوی سرزندگی و شادابی نمی دهند. انگار آدمهایش رنگ عوض کرده اند. 

متکدیان بیشتر از همیشه. زنی بچه در بغل در سرمای شب. شاید چشمان من بد می بینند. 

شاید دل من سخت گیر شده است. اما مردهایی را هم میبینم که به سمتم می آیند. 

لحظه ای به خودم شک میکنم. شاید در دنیایی دیگر قرار گرفته ام. 

 

چه کسی می داند چه شده. چه کسی جز خود ما مقصریم.  

خداوندا تو خود نایب بر حقی... اما چه شد که این شدیم... 

 

ساختن خدای جدید

 

" رهی جز کعبه و بت خانه می پویم  که می بینم 

گروهی بت پرست این جا و مشتی خود پرست آنجا " 

  

خیلی دلم می خواهد راجع به بیت بالا بنویسم اندیشه هایم را. 

میترسم "خود پرست" شوم. 

پس برداشت هرکسی را به خودش واگذار می کنم. 

 

اما یک چیز را خوب می دانم. آن کسانی که گفته اند دوره بت پرستی تمام شده خیلی خودپرستند. 

چون خدای "ذهن" خودشان را ساختند... برای "منافع" خودشان...

چه کسی

 

 

 

 

لحظه ای تامل... لحظه ای درنگ... در واپسین لحظات دیدار چشمان قشنگت... در غروبی سرد و اندوهگین... می دانستم آخرین دیدار است... از خدا طلب خواب می کردم در آن لحظه... و چه دردناک آرامشم بر هم خورد... لحظه ای به انصاف خدا هم شک کردم... اما می دانم او هم به مانند من  در سردی چشمانت مبهوت مانده بود...   

خداوندا چه کسی در خواب رفت... دل من یا چشمان زیبا و سرد او ... 

زن و مرد

 

 

 

 

 

زن از برای مرد 

مرد تشنه به اسارت زن  

و چه ناجوانمردانه است این نگاه...

سکوت

 

 

سکوت... 

 

معنای حقیقیش را در سردی چشمانت یافتم. و چه دوستش داشتم با اینکه می دانستم سکوت چشمانت روزی تنهایم می گذارد...

"تر" های پوچ

 

 

بی ترانه "تر" ین لحضات عمرم را بی حاصل "تر" گذرانم. 

در پی "تر" هایی که فقط رویاهایشان را از دشت تفکراتم می گذراندم.

نمی دانم چرا در خود گم میشدم بی هدف و مجهول و نادان.  

.

حال فهمیدم رویای "تر" ها مرا از خود و حالم بی خود "تر" میکرد.

چنانکه یادم میرفتم "تر" ها با یافتن و جستجو نمایان میشوند. 

 

یعنی واقعا فهمیده ام؟