من مانده ام و قلم و یک برگ کاغذ
باران می آید در این شب تنهایی
و ذهنی آشفته که می گوید بنویس
عاشقانه بنویس... و از او نگو
هرچه تامل می کنم نمی شود
مگر می شود از تشنگی گفت و آب نخورد
مگر می شود دلتنگ شد و زیر باران نرفت
مگر می شود به دیدار ساقی رفت و مست نشد
مگر می شود عاشق بود و از او نگفت...
روزگار عجیب و غریبی شده. هنوز معنای واقعی زندگی مشترک را نفهمیده ام.
به انسانها و اشخاص دور و برم و جامعه دقت می کنم.
زنها و مردهایی که گرداننده خانواده و اجتماعی کوچک از جامعه ای بزرگ هستند.
چیزهای می بینم و می شنوم که معنای خیلی چیزها را برایم نقض می کند.
مردها به دنبال غیر و زنها هم... شاید یاد شیطنت های دوران نوجوانیشان هستند و یا به دنبال کمبودهای که سرنهفته دارند.
از هر دری وارد می شوم تا دریابم، نمی شود. و در تمام مسیرهای سیر شده آخرش به در بسته ای بنام "فرهنگ" روبرو می شوم. که متاسفانه شاخه های بسیاری چون اقتصاد، اجتماع، سیاست، دین، و آموزش او را آبیاری می کنند. اما نه برای درست شدنش...
اشاره:
جرات و شهامت کسی را نجات نخواهد داد، ولی نشان می دهد که روح او هنوز زنده است.
"جورج برنارد شاو"
پی نوشت:
آری هنوز هم زنده ام و زنده خواهم ماند. حتی اگر آسمان زندگیم سخت تار شود و زمین سراسر نرده کشان...
سال های متمادی
و بی جواب ماندن پرسشها
"جبری بودن انسانها" ... و پاسخ های که یارای برابر شدن کف های ترازو نیستند...
و هنوز هم "سرگردان".
صدای دلنشینت... بوی عطرت... منظره دلنوازت...
دیر آمدی... اما آمدی...
ببار بر تن چرکین دل گرفته ام... که چون توی شاید از پاکی سیرابم کند...
ببار باران... دستهایم را به سویت دراز میکنم... سیرابم کن از بوی خوش عشق...
پرنده شکارچی... ماهی شکار شده... پرنده ای که شاید جان سالم به در برده...
و چرخه طبیعت... گاهی خشمگین... گاهی زیبا... و شاید هم مرموز...
هرچه هست به تمام موجودات تعلق دارد و ما زاده "اویم"...
اشاره: کندی که 7 سال پیش هنگام تولد 1.2 کیلو بود هنوز کوچولو است و لقب ریزترین دختر کوچولوی جهان را با چهره بسیار دوست داشتنی به خود اختصاص داده است. وی اینک 7 ساله بوده و 7 کیلو وزن دارد.
پی نوشت:
زیبای و عشق را در دل خانواده ی پر مهری دیدم که زندگی را با "دوست داشتن هایش" باور دارند...
آه از این حادثه تلخ. نازنینهایی که یادشان همیشه در خاطرمان خواهند ماند و اینکه چطور راحت با جانشان بازی شد.
جای بسی تفکر دارد که چطور اجازه پرواز در این شرایط بد جوی پس از 2ساعت تاخیر صادر شده بود؟ و چه کسی باید پاسخگوی این عمل نابخردانه باشد.
نمی دانم. مسئولان هم که به مانند همیشه سرشان گرم مسائل مهمتر است حتما...
البته حق را زیر پا نگذاریم. صدا و سیمای محترم از چند نفر باقی مانده از حادثه گزارشهای فراوانی گرفت و از آنها پرسید: "به شما رسیدگی می شود در این بیمارستان؟"
واقعا به جا و مسئولانه... کیف کردم از این همه درایت و صداقت در انجام اور محوله.
دیگر آه نمی کشم. طلب بخشش برای خودم میکنم تا با بی شعوری و کژاندیشی و حفظ منافع خودم با جان انسانها بازی نکنم...
در پس نگاهت، در این تنهایی سرشارت، بر روی شاخه استقامتت و در آسمان صاف و آبیت، ای پرنده به دنبال چه هستی!!!
شاید در فکر عشی و یا نگاهت عمیق تر، به دوردستهاست. نمی دانم، هرچه باشد نگاه و فکر توست.
اما سراپا عشق و شادیم که آزادی و در حسرتش نیستی...
من و قلم و تکه ای کاغذ ...
خوب در نمی آید ... کاغذ را پاره می کنم.
اما حال صفحات وبلاگم را چه کنم ...!