روزگار عجیب و غریبی شده. هنوز معنای واقعی زندگی مشترک را نفهمیده ام.
به انسانها و اشخاص دور و برم و جامعه دقت می کنم.
زنها و مردهایی که گرداننده خانواده و اجتماعی کوچک از جامعه ای بزرگ هستند.
چیزهای می بینم و می شنوم که معنای خیلی چیزها را برایم نقض می کند.
مردها به دنبال غیر و زنها هم... شاید یاد شیطنت های دوران نوجوانیشان هستند و یا به دنبال کمبودهای که سرنهفته دارند.
از هر دری وارد می شوم تا دریابم، نمی شود. و در تمام مسیرهای سیر شده آخرش به در بسته ای بنام "فرهنگ" روبرو می شوم. که متاسفانه شاخه های بسیاری چون اقتصاد، اجتماع، سیاست، دین، و آموزش او را آبیاری می کنند. اما نه برای درست شدنش...