متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

طولانی ترین عکس دنیا

 

 

سیمون هوگزبرگ، عکاس دانمارکی، مدت بسیاری را برای ساختن طولانی ترین عکس دنیا صرف کرده و نتیجه عکسی شده به طول ۱۰۰ متر و عرض ۷۸ سانتی‌متر، عکس با عنوان : "همگی خواهیم مرد، ۱۰۰ متر از بودن" حکایت ساده اما زیبایی از حالتهای روزانه افراد یک شهر در حال گذر از یک نقطه معین در شهر است.
۱۷۸ نفر در این عکس حضور دارند، تمام شات ها در یک دوره ۲۰ روزه گرفته شده است، در یک نقطه ثابت از پل راه آهن قسمتی از شهر برلین در تابستان ۲۰۰۷ و جالب اینکه تنها تعداد کمی از افراد حاضر در عکس متوجه حضور عکاس بودند. طولانی ترین عکس دنیا را در سایت زیر ببینید:  

 

http://www.simonhoegsberg.com/we_are_all_gonna_die/slider.html

داستان های مثنوی ___ مرغابی بچگان

 

 

مرغی خانگی بر تخم های خویش خفته بود و با گرمای تن و مهر غریزی آنان را برای جوجه شدن آماده می ساخت. تا اینکه زمان خفتن پایان یافت. جوجه ها با کمک مادر از تخم بیرون آمدند، جوجه ای با شکلی نامتناسب با دیگر جوجه ها در بین آنان نمودار شد. مادر و جوجه ها او را از خود نمی دانستند و او را از آنان نمی شمرد.  

به هر حال مرغ جوجه ها را با خود به گردش می برد و دانه چینی و حفظ جان می آموخت. آنها را آب می رساند که اگر در آب روند غرق می شوند. اما یک روز مرغ و جوجه ها دیدند آن جوجه ی دیگر شکل به آب رفته و شناکنان در جستجوی طعمه برآمد. تازه فهمیدند که او از تخم مرغابی بوده و برای مرغابی آب چون خشکی است و میل دریا غریزی و ذاتی مرغابی است. 

آدمی چون آن مرغابی است اصلش از دریای وحدانیت است که مادر زمین او را پرورش جسمانی داده او در این جهان خاکی مهمان است، مهمانی که به جانشینی، زمین و زمینیان را اداره کند؛ اصل او زمینی نیست و امیال زمینی فرعند نه اصل.   

 

گر تو را مادر بترساند ز آب                 تو مترس  و سوی دریا ران شتاب
تو به تن حیوان، به جانی  از مَلَک       تا رَوی هم بر زمین هم بر فلک
ما همه  مُرغابیانیم ای غلام               بحر می داند زبان ِما تمام
پس سلیمان بحر آمد، ما چو طَیر         در سلیمان تا ابد داریم سیر

 

تصاویر هنری مدرن اثر Ben Heine ___ بخش 1

 

 

"بن هاینه" (Ben Heine) عکاس، نقاش، تصویرگر، پیکر نگار و کاریکاتوریست ساکن بلژیک است. او در ابیجان پایتخت ساحل عاج به دنیا آمده است و در حال حاضر در بروکسل مشغول کار و زندگی است. در آثار بن هاینه سبک های مختلفی از نقاشی یا گرافیک تصویری را می توان دید.  

 

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org 

 

ادامه مطلب ...

به خودم...

 

اشاره: 

آنهایی که تا موقعی که خشکی می بینند، فکر می کنند دریایی در عالم وجود ندارد، کاشفین بدی هستند. 

"فرانسیس بیکن" 

  

پ.ن:   

فقط جهت یادآوری به خودم

تفاوت دخترها و پسرها

 

 

۱- دختر ها خیلی دوست دارند جای پسر ها باشند اما پسر ها اصلاً دوست ندارند جای دختر ها باشند.

۲- اگر یه دختر 1 مشکل غیر قابل حل داشته باشه از خونه فرار میکنه اما یه پسر اگر 1 مشکل غیر قابل حل داشته باشه اعضای خانواده اش رو از خونه فراری میده!  

.

ادامه مطلب ...

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت دوم

 

 

شناسنامه

 

من حسینم

پناهی ام

من حسینم , پناهی ام

خودمو می بینم

خودمو می شنفم

تا هستم جهان ارثیه بابامه.

سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

وقتی هم نبودم مال شما.

اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

با من بگو یا بذار باهات بگم

سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

ها؟!  

.

 

ادامه مطلب ...

از او ...

 

من مانده ام و قلم و یک برگ کاغذ 

باران می آید در این شب تنهایی 

 

و ذهنی آشفته که می گوید بنویس 

عاشقانه بنویس... و از او نگو 

 

هرچه تامل می کنم نمی شود 

 

مگر می شود از تشنگی گفت و آب نخورد 

مگر می شود دلتنگ شد و زیر باران نرفت 

مگر می شود به دیدار ساقی رفت و مست نشد 

مگر می شود عاشق بود و از او نگفت...

همه چیز درباره مراسم گلدن گلوب 2011 ++ عکس های ویژه مراسم

 

 

 


 

همانطور که میدانید مجری گلدن گلوب اتحادیه مطبوعات خارجی هالیوود در امریکاست که هر ساله به بهترین تولیدات و دستاوردهای سینمایی و تلویزیونی جوایز گلدن گلوب را اهدا می کند. امسال نیز در یکشنبه شب گذشته برابر با ۱۶ ژانویه (۲۶ دی)، اسامی برندگان شصت و هشتمن دوره جایزه هنری گلدن گلوب در سال ۲۰۱۱، در مراسمی در بورلی هیلتون اعلام شد که فیلم سینمایی "شبکه اجتماعی" ساخته "دیوید فینچر" با دریافت چهار جایزه پیروز اصلی این دوره جوایز لقب گرفت.  ادامه مطلب ...

داستان کوتاه ـــــ شـــکـــلات

 

 

با یک شکلات شروع شد. من یک شکلات گذاشتم کف دستش. او هم یک شکلات گذاشتم توی دستم. من بچه بودم، او هم بچه بود. سرم را بالا کردم. سرش را بالا کرد. دید که مرا می شناسد. خندیدم. گفت: «دوستیم؟» گفتم: «دوست دوست» گفت: «تا کجا؟» گفتم: «دوستی که تا ندارد» گفت: «تا مرگ؟» خندیدم و گفتم: «من که گفتم تا ندارد» گفت: «باشد، تا پس از مرگ» گفتم: «نه، نه، گفتم که تا ندارد». گفت: «قبول، تا آن جا که همه دوباره زنده می شود، یعنی زندگی پس از مرگ.

باز هم با هم دوستیم. تا بهشت، تا جهنم، تا هر جا که باشد من و تو با هم دوستیم.» خندیدم و گفتم: «تو برایش تا هر کجا که دلت می خواهد یک تا بگذار. اصلأ یک تا بکش از سر این دنیا تا آن دنیا. اما من اصلأ تا نمی گذارم» نگاهم کرد.  

 

نگاهش کردم. باور نمی کرد. می دانستم. او می خواست حتمأ دوستی مان تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی فهمید. گفت: «بیا برای دوستی مان یک نشانه بگذاریم». گفتم: «باشد. تو بگذار.» گفت: «شکلات. هر بار که همدیگر را می بینیم یک شکلات مال تو و یکی مال من، باشد؟» گفتم: «باشد»هر بار یک شکلات می گذاشتم توی دستش، او هم یک شکلات توی دست من.  


باز همدیگر را نگاه می کردیم. یعنی که دوستیم. دوست دوست. من تندی شکلاتم را باز می کردم و می گذاشتم توی دهانم و تند تند آن را می مکیدم. می گفت: «شکمو! تو دوست شکمویی هستی» و شکلاتش را می گذاشت توی یک صندوق کوچولوی قشنگ. می گفتم «بخورش» می گفت: «تمام می شود. می خواهم تمام نشود. می خواهم برای همیشه بماندصندوقش پر از شکلات شده بود.  


هیچ کدامش را نمی خورد. من همه اش را خورده بودم. گفتم:
«اگر یک روز شکلات هایت را مورچه ها بخورند یا کرم ها، آن وقت چه کار می کنی؟»  

 

گفت: «مواظبشان هستم» می گفت «می خواهم تا موقعی که;" دوست هستیم » و من شکلات را می گذاشتم توی دهانم و می گفتم: «نه، نه، تا ندارد. دوستی که تا ندارد یک سال، دو سال، چهار سال، هفت سال، ده سال و بیست سال شده است. او بزرگ شده است. من بزرگ شده ام. من همه شکلات ها را خورده ام. او همه شکلات ها را نگه داشته است.  


او آمده است امشب تا خداحافظی کند. می خواهد برود آن دور دورها. می گوید «می روم، اما زود برمی گردم». من می دانم، می رود و بر نمی گردد. یادش رفت به من شکلات بدهد. من یادم نرفت. یک شکلات گذاشتم کف دستش.  


گفتم «این برای خوردن» یک شکلات هم گذاشتم کف آن دستش: «این هم آخرین شکلات برای صندوق کوچکت». 
 

یادش رفته بود که صندوقی دارد برای شکلات هایش. هر دو را خورد. خندیدم. می دانستم دوستی من «تا» ندارد. مثل همیشه. خوب شد همه شکلات هایم را خوردم. اما او هیچ کدامشان را نخورد. حالا با یک صندوق پر از شکلات نخورده چه خواهد کرد؟