سیاه و بود م و کوچک، دستم نمی رسید به آسمان.
اما پیش از رفتنت، دست های آبیت را که می گرفتم،
انگار همتای نامت چند مشت "ستاره" تووی دستم بود.
من چرا از کابوس بر نمی خیزم؟
ستاره ای و من مانده ام.
آیا بعد از رفتنت، آسمان دیگر معنایی خواهد داشت؟
رفته ای و من برای ابد سیاه می مانم و کوچک.
با تشکر از دوست فرهیخته ام "حسن اسماعیل زاده"
رقابت برای زنده ماندن. تلاشی که هیچ موجودی از آن فارغ نیست. حتی اگر به قیمت تمام شدن جانش منتهی شود.
این دو مورچه، هر دو در یک لانه می روند و وظیفه شان هم مثل هم است. اما باز هم حریصانه بدنبال برداشت و حمل سهم خود هستند.
وای بحال ما آدمها که این روزها وظیفه و مکانمان مشخص نیست...
چقدر خوبه آدمها آرام و بدون هرج و مرج منتظر استفاده آسان و مناسب از وسایل حمل و نقل عمومی اند.
ببخشد، عکس زیر رو دیر دیدم متاسفانه
لحظه ای در اوج
لحظه ای در فرود
دنیایی بین پست و ارتفاع
و هر کسی از سر نیاز خود نگاهش به سوی یکی است
و انسانهای که شاید پوچ و سرگردان شوند در این هم همه زندگانی ...
از سکوت شبهایم برایت می گویم ... از خواب تو
از رویاهایی که با تو معنا پیدا می کنند
صدای خروس خان تپش قلب تو، ترانه ی آرامش انگیز سحرهای تنهایم است.
و چه زیبا نقش می بنند سکوت شب و خواب تو...
۱ هفته است تو این شهر فرهنگی دنبال 3تا کتاب داستان هستم. اما هیچکی اصلا خبر نداره همچین کتابهایی هست.
تو مرکز کتاب فروشی ها فقط این چیزا راحت پیدا میشه:
کراک، شیشه، آب شنگولی، تریاک، هروئین،پاسور،فیلم های توپ و ...
اینم از زندگی ما.