متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

لیلی و مجنون (شعر طنز)

 

 

گله میکرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی

حیف از آن رابطه ی انسانی
که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود داتکامی
حاصلش نیست بجز ناکامی 

.

ادامه مطلب ...

شعر چین ___ سعید بیابانکی

 

 

 

زشت است اینکه گیره سر از چین بیاوریم

کبریت های بی خطر از چین بیاوریم

 

آورده ایم هرچه شما فکر می کنید

 

چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم

 

هرچند توی کشور ایران زیاد هست

 

ما می رویم گورخر از چین بیاوریم

 

آورده ایم ما نمک از ساحل غنا

 

پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم

 

هی نیش می زنند و عسل هم نمی دهند

 

زنبورهای کارگر از چین بیاوریم

 

حالا که خشگلان همه رقاص گشته اند

 

صد واجب است شاه فنر از چین بیاوریم

 

خشکیده است پس بدهینش به روسیه

 

دریای خشگل خزر از چین بیاوریم

 

تا اینکه جمعیت دو برابر شود سریع

 

باید که دختر و پسر از چین بیاوریم

 

حالا که نیست کار بزان پای کوفتن

 

ما می رویم گاو نر از چین بیاوریم

 

یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند

 

باید گدا و دربه در از چین بیاوریم

 

گویند سرّ عشق نگویید و نشنوید

 

ما می رویم لال و کر از چین بیاوریم

 

"سعید بیابانکی" 

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت ششم

 

 

نازی مرد

 

نازی
نازی مرد

آن همه دویدن و سراب

این همه درخشش و سیاه
تا کجا من اومدم
چطوری برگردم ؟
چه درازه سایه ام
چه کبود پاهام
من کجا خوابم برد ؟ 

.

ادامه مطلب ...

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت پنجم

 

 

 

شب و نازی ‚ من و تب

 

همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت
جیرجیرک با گلوی من می خوند
شاپرک با پر من پر می زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد
سبز بودم ، درشبِ رویش گلبرگ پیاز
هاله بودم در صبح گِرد چتر گل یاس 

.

ادامه مطلب ...

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت چهارم

 

 

چشم من و انجیر

 

دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

جوونور کامل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمیگم سوال دام 

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیارم

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش 

.

ادامه مطلب ...

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت سوم

 

 

از شوق به هوا

 

به ساعت نگاه میکنم

حدود سه نصف شب است

چشم می بندم که مبادا چشمانت را

از یاد برده باشم

و طبق عادت کنار پنجره میروم

سوسوی چند چراغ مهربان

و سایه کشدار شبگردان خمیده

و خاکستری گسترده بر حاشیه ها

و صدای هیجان انگیز چند سگ

و بانگ آسمانی چند خروس

از شوق به هوا می پَرم چون کودکیم

و خوشحال که هنوز

معمای سبز رودخانه از دور

برایم حل نشده است

آری از شوق به هوا میپرم

و خوب میدانم

سال هاست که مرده ام  

.

ادامه مطلب ...

خلیل جوادی ___ لبخند

 

 

 

چندیست که سفت و سخت پابند توام

دلبسته ی  لبـــخند  خوشـایند  تــــو ام

 

لبخـند بــزن  بـــرای  من  هــر  لحـــظه

من عــاشق حس پشت لبـخند تـــو ام 

 

حسین پناهی ___ سلام , خداحافظ : بهار 1384-قسمت دوم

 

 

شناسنامه

 

من حسینم

پناهی ام

من حسینم , پناهی ام

خودمو می بینم

خودمو می شنفم

تا هستم جهان ارثیه بابامه.

سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش

وقتی هم نبودم مال شما.

اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم

با من بگو یا بذار باهات بگم

سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو

ها؟!  

.

 

ادامه مطلب ...

خلیل جوادی ___ چوب زبان

 

 

ما  در اوج  شکفتگی  پژمردیم

یعنی  در حال زنده بودن مردیم

 

بعضی نان  زبانشان را خوردند

ما هم چوب زبانمان را خوردیم