متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

بی هویت


از حالم می پرسی


و من به ناچار می گویم "خوبم"


تو بهتر از من می دانی که سختم


اما باز می پرسی...

عزیزترین بخش زندگی


بچه ای نزد شیوانا رفت (در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانستند) و گفت : "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."

شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دختر خردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند؟
زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

شیوانا تبسمی کرد و گفت : "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاکش گرفته ای!"
"عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای آن کاهن دخترت را قربانی کنی هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"

زن اندکی مکث کرد. سپس دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.
اما هیچ اثری از آن کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!

هیچ چیز از این ویرانگرتر نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است ...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است و تنها یک گناه و آن جهل است.
به امید آنکه فریب خورده روزگار نباشیم و عملکردمان از روی آگاهی و گواه عقل باشد.


در انتظار نسیم


آسمان تاریک و سیاه


                       واژه ها رنگ خود را باخته اند.




این تیره گی و رنگ باختن، مجالی برای بارش باران نمی گذارند.



                       تنها نسیمی می طلبد، این آسمان تیره ی دل ما.


چگونه امامزاده‌های ایران 7برابر شد؟



 

استان اصفهان به دلیل شرایط آب و هوایی و تعدد مناطق روستایی یکی از پر امامزاده ترین استان های کشور پس از استان های شمالی کشور محسوب می شود. تنها در یکی از شهرستان های این استان به نام خوانسار حدود ۵ امامزاده وجود دارند که دو تن از آن ها دو سال پیش یعنی در سال ۸۸ طی اتفاقی نادر کشف شدند! 

 

 
امام زادگان دروغین چند ماه قبل/ پیش از گنبد و بارگاه!



ادامه مطلب ...

کاش می شد فهمید


هر روزمان نامعلوم و نامشخص.


و باورهای ذهنی خودمان و توهماتی که می گویند زندگی "کن".


جای کدامین دلیل در ذهن و باورمان خالیست!


ده روز از خاموش شدن "ستاره" گذشت. اما هیچکس نمی داند، این فرشته چرا باید زود خاموش می شد؟

ستاره دیگر نمی درخشد


http://s1.picofile.com/file/7108505050/DSC00341.jpg



سیاه و بود م و کوچک، دستم نمی رسید به آسمان.




اما پیش از رفتنت، دست های آبیت را که می گرفتم،


انگار همتای نامت چند مشت "ستاره" تووی دستم بود.



من چرا از کابوس بر نمی خیزم؟




ستاره ای و من مانده ام.


آیا بعد از رفتنت، آسمان دیگر معنایی خواهد داشت؟




رفته ای و من برای ابد سیاه می مانم و کوچک.



با تشکر از دوست فرهیخته ام "حسن اسماعیل زاده"