متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

عجب دنیایی قشنگی میسازن بعضیها

 

 

تو ایام عید رفتم اروندکنار. یادمان شهدا.  

یه جایی صندوقی دیدم، روش نوشته بود: 

                                                     

                                                   " کمک به آسیب دیدگان حوادث بحرین " 

 

چند متر جلوتر پیرمرد بومی اروند را دیدم. خیزان و غلتان بر روی خاک و خاشاک. 

                            

                                       "در حال گدایی و در وضعیت تاسف بار" 

  

خدایا چنان کن سرانجام کار       دنیا خوشنود باشد و ما ایرانی ها هم... 

 

(هر چی دوست داشتین خودتون جا نقطه چین بنویسید).  

 

ده نکته یادگرفتنی از ژاپن

 

 

۱) آرامش
حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد. میزان تاثر واندوه بطور خود بخود بالا رفته بود.


۲) وقار

صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن.
 


۳) توانمندی

بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمان ها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند.



۴) رحم و شفقت

مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند.
 


۵) نظم

غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود.


۶) ایثار

پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامهدهند.
 


۷) مهربانی

رستوران ها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند.دستگیری فراوان از افراد ناتوان.


۸) آموزش

از بچه تا پیر همه دقیقا می دانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند.
 


۹) وسایل ارتباط جمعی

در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشات آرامبخش.
 


۱۰) وجدان


هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند. 

قانون زندگی

 

دو راه بیشتر ندارم. یا انتخاب کنم، یا انتخاب شوم. 

 

اگر انتخاب کنم دیگران را مورد بازی تفکرات خود قرار می دهم. 

اگر انتخاب شوم وجودم در تنگنای افکار نافرجام دیگران قرار می گیرد. 

 

و این است قانون زندگی ... جبر در پس پرده تمام اختیارات. 

 

 

مدعی

  

شخصی که ادعای معلومات بسیار داشت روزی در مجلسی که ملا هم آن جا بود داد سخن می داد و اظهار وجود می کرد و خود را برتر از همه می پنداشت. 


ملا که از دست لاف و گزاف او به تنگ آمده بود پرسید: این معلومات را از کجا فرا گرفته ای؟
آن مرد گفت: از کتاب های بسیاری که مطالعه کرده ام.
ملا گفت: مثلا" چند کتاب خوانده ای ؟
آن شخص گفت: به قدر موهای سرم! 


ملا که می دانست آن شخص کچل است و حتی یک تار مو هم به سر ندارد، ذربینی از جیب در آورد و بعد از برداشتن کلاه او ذربین را روی کله بی موی او گرفت و پس از دقت بسیار گفت: معلومات آقا هم معلوم شد چقدر است.