متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

متولد مهر (دخمه ای برای همدلی)

"خرد" از آن کسی است که بیاندیشد.

سریال های فاخر... یا نابودی فرهنگی که برایش ارزشی قائل نیستیم

 

 

بسیار جای سوال دارد این سریال مختارنامه.  کاری به روایت تاریخی اش ندارم که مختار که بود و چه کرد و برای چه. 

این را خود مردم اگر تاریخ واقعی برایشان اهمیت داشته باشد پیگیری می کنند. 

 

دردم از سازنده سریال است که خود ایرانی است.  نشان دادن ایرانیان و جملات و توهین های اعراب راجع به ایران و ایرانی واقعا جای شگفتی دارد.  

 

 

بسیار متاسف ام از اینکه اگر فرهنگ و تمدنی نداریم که برای این سرزمین بسازیم، حداقل گذشتگان را به تمسخر و بی اعتباری نگیریم. 

کمی سطحی نگری را کنار بگذاریم. و بخاطر نام بی ارزش خود، "نام های" بزرگان و نیاکانمان را در برابر مدعیان فرهنگ  صحرانشین و گستاخان طالب خلیج فارس بی اعتبار نکنیم. 

 

تنها دوبار زندگی می کنیم

 

  we only live two times

 

این اثر بهنام بهزادی از آن دسته فیلم هایی است که تا مدت ها ذهن بیننده جستجوگر را درگیر خود می کند. فیلم داستان سیامک انتصاری پور (علیرضا آقاخانی) است که دانشجوی اخراجی رشته پزشکی بوده و سالیان سال است که راننده مینی بوس می باشد. او که از درد کمر رنج می برد به توصیه پزشک از رانندگی منع  می شود، اما به کارش ادامه می دهد و در اثر یک حمله عصبی می میرد. او این بار از قبر بیرون می آید و سعی می کند تا کارهایی را که سالها حسرت انجام ندادن آنها را داشته تا سالروز تولدش که تصمیم دارد در همان روز خودکشی کند به سرانجامی درست برساند. کشتن بانی اخراجش از دانشگاه، ابراز عشق به کسی(منیژه احمدی)  که در دوره دانشجویش دوستش داشته از سری  اعمالی است که تصمیم دارد در این چند روزه انجام دهد. 

 

در این بین سیامک به وسیله کوله پشتی ای  که در ماشینش جا مانده با شهرزاد (نگار جواهریان) آشنا و بر اثر گذشت زمان عاشق او می شود. در آخر هم شاهد پیگیری مکان شهرزاد توسط سیامک هستیم که بخاطرش به لب مرز می رود. 

 

بازی علیرضا آقاخانی بسیار زیبا و جالب از کار درآمده است. حالات و رفتارش و طرز صحبت کردن و اجرای پلانهایش در کنار هم کار جم و جوری را در این فیلم از وی به نمایش گذاشته است. 

 

نگار جواهریان نیز توانسته با خنده های دخترانه اش و مسلط بودن به نقش و فضای فیلم نقش  خوبی از خود بر جای گذارد.  

 

نقش ناصر (رامین راستاد) دوست سیامک هم تاثیر گذار و گیرا از کار درآمده.

 

مکان های انتخاب شده برای تصویر برداری بسیار جا افتاده و  مشخص است که کارگردان کاملا می دانسته چه فضایی را برای فیلمش باید بسازد. 

 

فیلمبرداری بسیار دلنشین بایرام فضلی و ارائه بر روی دست، یکی از بهترین کارهای استادانه اوست، که کمتر نمونه اش را در سینمای ایران شاهد هستیم. 

  

فقر محسوس در نوشتن دیالوگ هایی که چندان تاثیرگذاری را بر فضا و پیشبرد داستان ندارند، یکی از ضعف های  فیلمنامه است. 

 

دکوپاژ و عنوان بندی کارگردان یکی از نقاط مثبت فیلم است. کارگردان کاملا توانسته فضای پیچیده را برای بیننده باز کند. پایانی باز و هم گام با نام فیلم و نیز پر کردن خلا "نبودن ها و پوچی ها و حسرت ها" با جایگزین کردن  موهبت "عشق" ، توانسته  فیلمی بسیار جاندار و صاحب سبک را از بهنام بهزادی بر خاطر سنمای ایران بر جا گذارد.

 

داستان کوتاه ـــــ قدرت عجیب یک کودک

 

 

کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.
عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند. بی سرو صدا در باز شد و دختر بچه کم سن و سالی به درون آمد، دختر یکی از مستاجرها بود؛ دخترک نزدیک در نشست. عمو سرش را بلند کرد، دخترک را دید، با صدایی خشن از او پرسید: "چه می خواهی؟ " کودک جواب داد : "مادرم گفت 50 سنت از شما بگیرم و برایش ببرم."
عمو جواب داد: " ندارم، زود برگرد به خانه ات" کودک جواب داد: "چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو به کار خود ادامه داد. آن قدر سرگرم بود که متوجه نشد کودک سر جای خود ایستاده. وقتی سرش را بلند کرد، کودک را دید بر سرش فریاد کشید که: "مگر نگفتم برو خانه. زود باش." 

 


دخترک گفت:" چشم قربان" اما از جای خود تکان نخورد. عمو کیسه گندم را روی زمین گذاشت ترکه ای برداشت و آن را تهدید کنان به دخترک نشان داد. منظور او این بود که اگر نرود به دردسر خواهد افتاد. داربی نفسش را حبس کرده بود، مطمئن بود شاهد صحنه ناخوشایندی خواهد بود. زیرا می دانست که عمویش عصبانی است. وقتی عمو به جایی که کودک ایستاده بود، نزدیک شد، دخترک قدمی به جلو گذاشت و در چشمان او نگاه کرد و در حالی که صدایش می لرزید با فریادی بلند گفت: "مادرم 50 سنت را می خواهد." عمو ایستاد. دقیقه ای به دختر نگاه کرد، بعد ترکه را روی زمین گذاشت، دست در جیب کرد و یک سکه 50 سنتی به دخترک داد. کودک پول را گرفت و عقب عقب در حالی که همچنان در چشمـان مردی که او را شکسـت داده بود می نگریست به سمت در رفت. وقتی دخترک آسیاب را ترک کرد، عمو روی جعبه ای نشست و از پنجره مدتی به فضای بیرون خیره شد. این نخستین بار بود که کودکی بومی به لطف اراده خود توانسته بود سفید پوست بالغی را شکست دهد.
 

 

خلیل جوادی ___ لبخند

 

 

 

چندیست که سفت و سخت پابند توام

دلبسته ی  لبـــخند  خوشـایند  تــــو ام

 

لبخـند بــزن  بـــرای  من  هــر  لحـــظه

من عــاشق حس پشت لبـخند تـــو ام 

 

بازاندیشی زبان فارسی - بخش دوم

 

 

به قلم داریوش آشوریدکتر داریوش آشوری 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب ...

شغل ها به طنز

 

 

حسابدار : کسی است که قیمت هر چیز را میداند ولی ارزش هیچ چیز را نمی داند.

بانکدار : کسی است هنگامی که هوا آفتابی است چترش را به شما قرض می دهد و درست تا باران شروع می شود آن را می خواهد.

مشاور : کسی است که ساعت شما را از دستتان باز می کند و بعد به شما می گوید ساعت چند است.


سیاستمدار : کسی است که می تواند به شما بگوید به جهنم بروید منتها به نحوی که شما برای این سفر لحظه شماری کنید.

اقتصاددان : کسی است که فردا خواهد فهمید چرا چیزهایی که دیروز پیش بینی کرده بود امروز اتفاق نیفتاد.

روزنامه نگار : کسی است که ۵۰% از وقتش به نگفتن چیزهایی که می داند می گذرد و ۵۰% بقیه وقتش به صحبت کردن در مورد چیزهایی که نمی داند.

ریاضیدان : مرد کوری است که در یک اتاق تاریک بدنبال گربه سیاهی می گردد که آنجا نیست.

هنرمند مدرن : کسی است که رنگ را بر روی بوم می پاشد و با پارچه ای آن را بهم می زند و سپس پارچه را می فروشد.

فیلسوف : کسی است که برای عده ای که خوابند حرف می زند.

استاد : کسی است که کاری ندارد ولی حداقل می داند چرا.

روانشناس : کسی است که از شما پول می گیرد تا سوالاتی را بپرسد که همسرتان مجانی از شما می پرسد.

معلم مدرسه : کسی است که عادت کرده فکر کند که بچه ها را دوست دارد.

جامعه شناس : کسی است که وقتی ماشین خوشگلی از خیابان رد می شود و همه مردم به آن نگاه می کنند ، او به مردم نگاه می کند.

برنامه نویس: کسی است که مشکلی که از وجودش بی خبر بودید را به روشی که نمی فهمید حل می کند. 

 

غصه ات یه دنیا غصه است...

 

 

 

 

می دانم که چه غصه ای داری... غصه ای که برای هر کودکی می افتد... و  ترس مختص آن زمان...