بغیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بگو که زعشقت چه طرف بربستم
اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستیم
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهریوستم
بیار باده که عمریست تا من از سرا من به کنج عافیت از بهر عیش ننشستیم
اگر زمردم هشیاری ای نصیحت گوی سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
چگونه سر زخجالت برآورم بر دوست که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت که مرهمی بفرستم چو خاطرش خستم
تقصیر این قصه ها بود
تقصیر این دشمنا بود
اونا اگه شب نبودن
سپیده امروز با ما بود سپیده امروز با ما بود
کسی حرف منو انگار نمی فهمه
مرده زنده، خواب و بیدار نمی فهمه
کسی تنهایمو از من نمی دزده
درد ما رو، در و دیوار نمی فهمه
واسه ی تنهایی خودم دلم میسوزه
قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
1
سهم من است
یاجهان
گردی که برخم گلدان نشسته است
2
تا ابد بیدارنمی شدم
اگرکلاغ
نمی خواند
3
باهم تمام شدیم
من
وروشنای کبریت
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
.
.
.
ادامه مطلب ...
آرامگاه حکیم ابوالقاسم حسن بن علی توسی معروف به فردوسی، بنایی است در توس در شمال مشهد که در سال ۱۳۱۳ همزمان با آیینهای هزاره فردوسی افتتاح شد.
فدای عشق شدن "از کهن" بشد بنیاد !
چو خسرو آن شه عاشق چه کوهکن فرهاد
که هر دو عاشق شیرین شدند یک هنگام
زمانه "عشق سه تن" غیر ازین ندارد یاد !!!
و قیس عامری از عشق لیلی اش مجنون
زفرط عشق کشیدی زجان و دل فریاد
و یا که بیژن ِ نیکو مرام خود گفتی
همه طراوت گلهاست از منیژه نماد !
.
.
.