من مانده ام و قلم و یک برگ کاغذ
باران می آید در این شب تنهایی
و ذهنی آشفته که می گوید بنویس
عاشقانه بنویس... و از او نگو
هرچه تامل می کنم نمی شود
مگر می شود از تشنگی گفت و آب نخورد
مگر می شود دلتنگ شد و زیر باران نرفت
مگر می شود به دیدار ساقی رفت و مست نشد
مگر می شود عاشق بود و از او نگفت...
عشق را ای کاش زبان سخن بود.
گر گوش شنوایی باشد...
باید عشق بی معشوق رو تجربه کرد
درود بر استاد شریعتی
البته "او" اشاره به حضرت حق بود
سلام قلم زیبای دارین واقعا
درود
نظر لطفتونه