دیوار را نمی فهمم.
وقتی تفاوتی ندارد خانه و زندان
چقد گرد و خاک رو تن و بدن وبلاگت نشسته غریبه
فهمیدن سرآغاز درد است وقتی از جسمت بیرون میزنی هر جا پرواز کنی درد همانجاست زندگی بدون درد دیگران همان نگاهی است که میدود اما نمی بیند. مجتبی جان سلام خیلی از دیدنت خوشحال شدم .
چقد گرد و خاک رو تن و بدن وبلاگت نشسته غریبه
فهمیدن سرآغاز درد است وقتی از جسمت بیرون میزنی هر جا پرواز کنی درد همانجاست زندگی بدون درد دیگران همان نگاهی است که میدود اما نمی بیند.
مجتبی جان سلام
خیلی از دیدنت خوشحال شدم .