گنگ و بی صدا شب را می گذرانم
... و روزی از تاریکی مطلق
تارتر از شب حاضر
و دلهای غم زده ای که امروز هم بر وجودم سایه افکندند
انگار سالهاست شمعی حتی از کنارشان نگذشته
سوالی پرسیدم از یک دوست
چه فرقی است میان تو و ظلمت
خنده ای بر لبش جاری داشت...
کلامی بر لب آورد که خجل شدم از سوالم
سوالم خطا بود...
سلام مرسی واسه مطلبت خیلی بهم چسبید
واسه خوندن و پاسخ که واسه همدردی دادی ممنون
درود
امیدوارم حالت خوب باشه
خواهش