روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست، دخترکی در خانه بود و گفت: نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست؟
دخترک پاسخ داد: عزاداری رفته است!
ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!
همین دنیایی که هستیم شاید اون دنیای دنیای دیگه ای باشد. رفتن به اون دنیای شاید به سختی زمان تولد باشد که هیچ کدام از ما به یاد نداریم و دلیلی هم برای ترس از خدا نمی بینم.همانطور که هر مادری می تواند بدی های فرزندانش را ببخشد پس خدا که خالق ماست حتما مهربان است و با ما دشمنی ندارد
بسیار تعبیر زیبایی کردید.
مرسی از منطق زیبایی که در کلامتون بود.
می دونید چی شده؟!
این کامنت برای پست یکی از دوستان بوده
http://chakhan-2.blogsky.com/1389/12/17/post-52/
و اشتباهی اینجا نوشتم
مرسی از شما که بروی من نیاوردید اینا چه ربطی به موضوع داشت
بی خیال.
خودم هم دقت نکردم چی به چیه