تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است
در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت !
دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
زیبایی ای درخت !
وقتی که بادها
در برگ های درهم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت !
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگرغمین خوش آوایی ای درخت !
در زیر پای تو، اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان، صبحی ندیده است
تو، روز را کجا ؟!
خورشید را کجا ؟!
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت !
چون با هزار رشته تو با جان خاکیان، پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد !
پروا مکن ز برق، که بر جایی ای درخت !
سر بر کش ای رمیده که
همچون امید ما
با مایی و یگانه و تنهایی ای درخت !
شعر از : سیاوش کسرایی