من و تو تنها... در بیابانهای غریب... در حسرت سراب هایی که دیگر باورشان نداریم.
باید باور کرد رفتن و رسیدن را. باید پشت سر نهاد این خستگی های سفر را.
بیا دستت را به من ده...ایستادگی را از نو آغاز کنیم برای با هم بودن... برای زنده بودن.
چنان که ایزد منان هم بداند هنوز زنده ایم...
خستگیه این سفر بعضی وقتا رمق رو از آدم میگیره.
ولی جالب بود
باید ادامه داد و امیدوار