اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، خاطرهای از همکار سابقش میگوید که خواندن آن خالی از لطف نیست.
عبدی میگوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما میخوری؟!
گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره.
گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.»
سلام دوست من
خوبی شما؟
خاطره ی جالبی بود.. حسین پناهی خودش یه بار گفت وقتی که بمیرم شاید مردم منو بشناسن.. حیف که حرفش درست بود.
خدا رحمتش کنه...
سلام
مرسی سر زدی
روحش شاد
سلام
خیلی عبرت آموز بود
دمت گرم با این داستان
سلام
دم شما گرم سر میزنی جان
ساده ی دوست داشتنی خدایت بیامرزد....................خیلی پاک و بی ریا بود
مرسی که این مطلبو گذاشتی
شما هم مرسی که سر زدی